عشق یا هوس

تفاوتهای میان عشق و هوس

كاش امشب عاشقی هم پا می گرفت

كاش امشب عاشقی هم پا می گرفت

تشنگی هم طعم دریا می گرفت

كاش امشب كوچه های منتظر

یك سلام گرم از ما می گرفت

این سكوت تلخ . دنیای من است

كاش دستت . دست دنیا میگرفت

آسمان ابری ترین اندوه را

از دل سنگین شبها می گرفت

پنجره دلتنگ چشمی آشناست

كاش می شد عاشقی پا می گرفت

 

نویسنده: حبیب اله شهبازی ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

داستان زیبای قلب کوچولو

من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو. مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند،‌مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند. برای همین هم، مدتی ست دارم فکر می‌کنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟ ‌دلم می‌خواهد تمام تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو، به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم... یا... نمی‌دانم... کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد. خب راست می‌گویم دیگر . نه؟ پدرم می‌گوید:‌ قلب، مهمان خانه نیست که آدم‌ها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه‌ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد... قلب، راستش نمی‌دانم چیست، اما این را می‌دانم که فقط جای آدم‌های خیلی خیلی خوب است ـ برای همیشه ... خب... بعد از مدت‌ها که فکر کردم، تصمیم گرفتم قلبم را بدهم به مادرم، تمام قلبم را تمام تمامش را بدهم به مادرم، و این کار را هم کردم... اما... اما وقتی به قلبم نگاه کردم، دیدم، با این که مادر خوبم توی قلبم جا گرفته، خیلی هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالی مانده... خب معلوم است. من از اول هم باید عقلم می‌رسید و قلبم را به هر دوتاشان می‌دادم؛ به پدرم و مادرم. پس، همین کار را کردم. بعدش می‌دانید چطور شد؟ بله، درست است. نگاه کردم و دیدم که بازهم ، توی قلبم، مقداری جای خالی مانده... فورا تصمیم گرفتم آن گوشه‌ی خالی قلبم را بدهم به چند نفر؛ چند نفر که خیلی دوستشان داشتم؛ و این کار را هم کردم: برادر بزرگم، خواهر کوچکم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، یک دایی مهربان و یک عموی خوش اخلاقم را هم توی قلبم جا دادم... فکر کردم حالا دیگر توی قلبم حسابی شلوغ شده... این همه آدم، توی قلب به این کوچکی، مگر می‌شود؟ اما وقتی نگاه کردم،‌خدا جان! می‌دانید چی دیدم؟ دیدم که همه این آدم‌ها، درست توی نصف قلبم جا گرفته‌اند؛ درست نصف ـ با اینکه خیلی راحت هم ولو شده بودند و می‌گفتند و می‌خندیدند. و هیچ گله‌یی هم از تنگی جا نداشتند.... من وقتی دیدم همه‌ی آدم‌های خوب را دارم توی قلبم جا می‌دهم، سعی کردم این دایی پدرم را هم ببرم توی قلبم و یک گوشه بهش جا بدهم... اما... جا نگرفت... هرچی تلاش کردم جا نگرفت... دلم هم سوخت... اما چکار کنم؟ جا نگرفت دیگر. تقصیر من که نیست حتما تقصیر خودش است. یعنی، راستش، هر وقت که خودش هم، با زحمت و فشار، جا می‌گرفت، صندوق بزرگ پول‌هایش بیرون می‌ماند و او، دَوان دَوان از قلبم می‌آمد بیرون تا صندوق را بردارد...

 

نادر ابراهیمی

نکته : هرکسی را که میخواهیم نمی توانیم در قلبمان جا بدهیم(یعنی ما دعوتنامه را صادر میکنیم ؛ بقیه اش به مهمان بستگی دارد)؛ چون آن شخص هم باید خودش بخواهد و بتواند با خودش کنار بیاید که برای ماندن در این قلب چه چیزهائی را باید کنار بگذارد؛یعنی سبکبار بیاید تا راحت باشد وگرنه مشغول حمل و جادادن بارش میشود و از میهمانی قلب جا میماند

 

نویسنده: حبیب اله شهبازی ׀ تاریخ: دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

لیلی و مجنون

لیلی و مجنون
میگن یه روز لیلی واسه مجنون پیغام فرستاد که انگار خیلی دوست داری منو
ببینی؟ اگه نیمه شب بیای بیرون شهر کنار فلان باغ می بینمت .
مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .
نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید، از کیسه ای که به همراه
داشت چند مشت گردو برداشت و ریخت تو جیبهای مجنون و رفت .
مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت: ای دل
غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون برگشت به شهر.
در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟! و وقتی
جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه ! آخه نشونه اینه
که ، لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره!
دلیل اولاین که : خواب بودی و بیدارت نکرده! و به طور حتم به خودش گفته :
اون عزیز دل من، که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!
و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو
نداشت پس برات گردو گذاشته تا بشکنی و بخوری !
مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه : تو عاشق نیستی! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد ! تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی !
..............................
.....................................................
چگونگی و کیفیت افراد، وقایع و یا سخنان دیگران ، به تفسیر ی است که ما،
از ، آنها می کنیم، و چه بسا که ، حقیقت، غیر از تفسیر ماست. قضاوت، همیشه آسانست ، اما حقیقت، در پشت زبان وقایع، نهفته است.

 

نویسنده: حبیب اله شهبازی ׀ تاریخ: پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عشقبازی به همین آسانی است

عشقبازی به همین آسانی است

 

عشقبازی به همین آسانی است
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کارهموارۀ باران با دشت
برف با قلۀ کوه
رود با ریشۀ بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه‌ای با آهو
برکه‌ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما!
عشقبازی به همین آسانی است...
شاعری با کلماتی شیرین
دستِ آرام و نوازش‌بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دل‌آرام و تسلا و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانی است....
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حرّاج کنی
رنج‌ها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آن‌ها بزنی
مشتری‌هایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانی است...
هر که با پیش سلامی در اول صبح
هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری
هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده بر چهره در لحظۀ کار
عرضۀ سالم کالای ارزان به همه
لقمۀ نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا
و رکوعی و سجودی با نیت شکر
عشقبازی به همین آسانی است

 

 

نویسنده: حبیب اله شهبازی ׀ تاریخ: یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

10 فایده موثر ارتباط عاشقانه

ده فایده موثر در ارتباط عاشقانه

1-   نياز کمتر براي مراجعه به پزشک: يکي از فرضيه هاي توجيهي براي اين مزيت اين است که افرادي که داراي ارتباط خوب با يکديگر هستند بهتر از خود مراقبت مي‌کنند. بهترين دوستان شما به شما انگيزه حفظ رژيم غذايي سالم را مي‌دهند.

  2-    افسردگي و سوء مصرف دارويي کمتر: تحقيقات ثابت کرده که ازدواج و تاهل باعث کاهش ميزان استرس در مردان و زنان مي‌شود وميزان مصرف مواد مخدر و نوشيدني هاي غير مجاز را به طور قابل ملاحظه اي کاهش مي‌دهد.

3-    کاهش فشار خون: ازدواج موفق و شاد يکي از عوامل تاثير گذار بر فشار خون مي‌باشد و اين مقدار را در حد ايده الي حفظ مي‌کند.

  4-   کاهش اضطراب: اين افراد به دليل توليد دوپامين بيشتر کمتر دچار اضطراب مي‌شوند.

 5-   کنترل طبيعي درد: مطالعات MRI بر روي زوجها ثابت کرده که فعاليت بخشي از مغز اين افراد در کنترل درد چشمگير تر مي‌باشد.

    6-   مديريت بهتر استرس: افرادي که توسط ديگري حمايت مي‌شوند و ديگران آنها را دوست دارند در برخورد با شرايط استرس زا به طور معقول تري برخورد مي‌کنند.

7-   کاهش ميزان سرماخوردگي: افرادي که داراي روابط عاشقانه هستند کمتر دچار استرس، اضطراب و افسردگي مي‌شوند و در نتيجه سيستم ايمني آنها ارتقا مي‌يابد و در برخورد با عوامل ويروسي و سرما کمتر دچار بيماري خواهند شد.

  8-   التيام سريعتر: سرعت التيام زخم يکي ديگر از قدرت هاي حاصل از روابط عاشقانه است که البته با انجام آزمايش صحت آن تاييد شده است.

  9-   افزايش طول عمر: سرعت مرگ و مير افراد مجرد به هر دليل ممکن 58% بيشتر از افراد متاهل است. ازدواج و تاهل و وابستگي با ميزان کاهش انزواطلبي در ارتباط است. تنهايي و انزوا طلبي يکي از دلايل اصلي مرگ و مير مي‌باشد.

  10-  زندگي شادتر: يکي از بارزترين مزاياي عشق، لذت و شادي است. شادي حاصل از تاهل و ازدواج و احساس تعلق بيشتر از درآمد قابل توجه شادي آور و لذت بخش است

نویسنده: حبیب اله شهبازی ׀ تاریخ: شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چرا عشق ما روز به روز كمرنگ‌تر می‌شود

چرا عشق ما روز به روز كمرنگ‌تر می‌شود

بر خلاف تصور خیلی‌ها كه فكر می‌كنند عشق یكباره پیدا می‌شود و همیشه می‌ماند و یا حتی بیشتر می‌شود؛ واقعیت این است كه عشق ممكن است یك لحظه ایجاد شود، اما همانند بذری است و در صورتی باقی می‌ماند و رشد می‌كند كه در زمین مناسبی جای گیرد، آب و نور كافی به آن برسانیم؛ مرتب آفت‌كشی كنیم و به آن كود بدهیم و مستمراً به آن رسیدگی نمائیم.

چگونه عشق به مرور كمرنگ می‌شود یا از بین می‌رود؟

ما عاشق ایده‌ال‌ها و كمال‌ها می‌شویم و از نقصان‌ها می‌گریزیم. شاید تعجب كنید اگر بدانید معمولا انسان‌ها عاشق یك موجود كامل و بدون نقص در ذهن خود می‌شوند و هنگامی كه این تصویر ذهنی را منطبق با یك دختر یا یك پسر در اطراف خود می‌كنند، به آن نام عشق می‌نهند. پس عشق به آن دختر، آن وقتی رشد می‌یابد و قلب ما را به تپش وا می‌دارد كه او خود را منطبق با تصویر ذهنی ما ارائه دهد. و هنگامی كه به مرور او را متفاوت از ذهنیات خود بیینم، عشق ما رو به افول می‌رود.

اما اینكه تصویر ذهنی ما چگونه باید در بیرون شكل بگیرد و حفظ شود نیاز به تخصص و منطق دارد، لذا عشق ما فوق عقل است، یعنی اینكه باید از مسیر عقلانی و منطقی گذر كند و بالاتر از تفكر خام ما باشد، نه به عكس. یعنی عشق نباید مادون فكر باشد. عشقی كه مادون باشد، و از سطح پائین‌تری برخوردار باشد ارزش ندارد تا برایش بمیریم.

پس اگر در زندگی به مرور دریافتیم همسرمان از زیر بار وظایف و مسئولیت‌های خود شانه خالی می‌كند، لذتهای خود را محور قرار می‌دهد و هنوز "من" بودن محور فكری اوست، اینگونه می‌شود كه كسالت مزمن عشق را به چشم خواهیم دید.

از دیگر آفت‌های به عشق می توان به موارد زیر اشاره كرد.

عدم انعطافپذیری:

عدم انعطاف‌پذیری نسبت به مسائلی كه در زندگی با آن روبرو هستیم. مثلا اگر تعصب روی روش و سلیقه‌های خود داشته باشیم و به علاقه‌ها، سلیقه‌ها و شیوه‌های زندگی همسرمان مكرراً انتقاد كنیم یا از آن بدتر، اهانت كرده و یا به مسخره بگیریم.

كمال‌گرایی افراطی:

از آنجا كه ما در ناخودآگاه، عاشق "خوبی مطلق"، " مثبت مطلق " و " كمال مطلق" شده‌ایم و معشوق خود را آخر معرفت و خوبی ارزیابی كرده‌ایم، به مرور این ارزیابی خطا، خود را به ما نشان می‌دهد و دچار مشكل می‌سازد. او هرگز نمی‌تواند انتظارات و توقعات ایده‌ال ما را بر‌آورده كند. او هم یك انسان مثل بقیه انسان‌هاست و بدیهی است كه نقاط ضعف زیادی نیز در كنار نقاط مثبت و نقاط قوت خود دارد.
عدم مهارت‌های زندگی:

مهارت‌های كافی جهت رسیدگی به بذر عشق را نداریم. مهارت‌های ارتباطی زندگی را كسب نكرده‌ایم. مقابله با تنش‌ها و مشكلات را تجربه نكرده‌ایم. نحوه سازگاری با مسائل زندگی را نیاموخته‌ایم. همه و همه موجب ناكارآمدی ما در ایجاد عشق و آرامش در زندگی می‌شود
عدم رعایت حریم خانواده و مرزهای زندگی:

به وظایف خود در زندگی آگاهی نداریم یا مرزهای مسائل زندگی و مشكلات خانواده را رعایت نمی‌كنیم. مثلا موارد مربوط به خانواده را به بیرون منتقل می‌كنیم. مشكلات را به دلسوزان خود مثل پدر، مادر، دوستان، فامیل، حتی همسایگان و... در میان می‌گذاریم یا در حیطه و مرزهای همسرمان دخالت می‌كنیم و به نام عشق و دوست‌داشتن وی را كنترل كرده و در قفس نامرئی انتظارات خودمان او را محبوس و زندانی می كنیم. مثلا به علائق او، دوستان وی، نحوه لباس پوشیدن او، شیوه راه رفتن و حتی طرز تفكر و احساسش گیر می‌دهیم و او را در تنگنا قرار می‌دهیم. و در نهایت آزادی را از او می‌گیریم.

نویسنده: حبیب اله شهبازی ׀ تاریخ: دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

به وبلاگ خودتان خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , hshahbazi.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM